کد مطلب:30639 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:108

ارزش عدالت











عدالت یكی از مسائلی است كه به وسیله اسلام حیات و زندگی را از سرگرفت و ارزش فوق العاده یافت. اسلام به عدالت، تنها توصیه نكرد و یا تنها به اجراء آن قناعت نكرد بلكه عمده این است كه ارزش آن را بالا برد، بهتر است این مطلب را از زبان علی علیه السلام در نهج البلاغه بشنویم.

فرد با هوش و نكته سنجی از امیرالمؤمنین علی علیه السلام سؤال می كند: أیهما أفضل: العدل او الجود؟[1] آیا عدالت شریفتر و بالاتر است یا بخشندگی؟

مورد سؤال دو خصیصه انسانی است، بشر همواره از ستم گریزان بوده است و همواره احسان و نیكی دیگری را كه بدون چشم داشت پاداش انجام می داده، مورد تحسین و ستایش قرار داده است. پاسخ پرسش بالا خیلی آسان به نظر می رسد، جود و بخشندگی از عدالت بالاتر است زیرا عدالت رعایت حقوق دیگران و تجاوز نكردن به حدود و حقوق آنهاست، اما جود این است كه آدمی با دست خود حقوق مسلم خود را نثار غیر می كند، آن كه عدالت می كند به حقوق دیگران تجاوز نمی كند و یا حافظ حقوق دیگران است از تجاوز و متجاوزان، و اما آنكه جود می كند فداكاری می نماید، و حق مسلم خود را به دیگری تفویض می كند، پس جود بالاتر است. واقعا هم اگر تنها با معیارهای اخلاقی و فردی بسنجیم مطلب از این قرار است، یعنی جود بیش از عدالت معرف و نشانه كمال نفس و روح انسان است.

ولی علی علیه السلام بر عكس نظر بالا جواب می دهد، علی علیه السلام به دو دلیل می گوید عدل از جود بالاتر است، یكی اینكه: «العدل یضع الامور مواضعها و الجود یخرجها من جهتها» یعنی عدل جریانها را مجرای طبیعی خود قرار می دهد. اما جود جریانها را از مجرای طبیعی خود خارج می سازد. زیرا مفهوم عدالت این است كه استحقاقهای طبیعی و واقعی در نظر گرفته شود و به هر كس مطابق آنچه به حسب كار و استعداد، لیاقت دارد، داده شود،اجتماع حكم ماشینی را پیدا می كند كه هر جزء آن در جای خودش قرار گرفته است.

و اما جود درست است كه از نظر شخص جود كننده كه مایملك مشروع خویش را به دیگری می بخشد، فوق العاده با ارزش است، اما باید توجه داشت كه یك جریان غیرطبیعی است، مانند بدنی است كه عضوی از آن بدن بیمار است و سایر اعضاء موقتا برای اینكه آن عضو را نجات دهند فعالیت خویش را متوجه اصلاح وضع او می كنند. از نظر اجتماعی چه بهتر كه اجتماع چنین اعضاء بیماری نداشته باشد تا توجه اعضاء اجتماع به جای اینكه به طرف اصلاح و كمك به یك عضو خاص معطوف شود، به سوی تكامل عمومی اجتماع معطوف گردد.

دیگر اینكه: «العدل سائس عام و الجود عارض خاص» عدالت قانونی است عام و مدیر و مدیری است كلی و شامل، كه همه اجتماع را در برمی گیرد و بزرگراهی است كه همه باید از آن بروند، اما جود و بخشش یك حالت استثنائی و غیر كلی است كه نمی شود رویش حساب كرد؛ اساسا جود اگر جنبه قانونی و عمومی پیدا كند و كلیت یابد دیگر جود نیست.

علی علیه السلام آنگاه نتیجه گرفت. «فالعدل اشرفهما و افضلهما»[2] یعنی پس از میان عدالت وجود، آنكه اشرف و افضل است عدالت است.

اینگونه تفكر درباره انسان و مسائل انسانی نوعی خاص از اندیشه است بر اساس ارزیابی خاصی ریشه این ارزیابی اهمیت و اصالت اجتماع است. ریشه این ارزیابی اینست كه اصول و مبادی اجتماعی بر اصول و مبادی اخلاقی تقدم دارد، آن یكی اصل است و این یكی فرع، آن یكی تنه است و این یكی شاخه، آن یكی ركن است و این یكی زینت و زیور.

از نظر علی علیه السلام آن اصلی كه می تواند تعادل اجتماع را حفظ كند و همه را راضی نگهدارد، به پیكر اجتماع، سلامت و به روح اجتماع آرامش بدهد عدالت است، ظلم و جور و تبعیض قادر نیست حتی روح خود ستمگر و روح آن كسی كه به نفع او ستمگری می شود راضی و آرام نگهدارد تا چه رسد به ستمدیدگان و پایمال شدگان، عدالت بزرگراهی است عمومی كه همه را می تواند در خود بگنجاند و بدون مشكلی عبور دهد، اما ظلم و جور كوره راهی است كه حتی فرد ستمگر را به مقصد نمی رساند.

می دانیم كه عثمان بن عفان قسمتی از اموال عمومی مسلمین را در دوره خلافتش تبول خویشاوندان و نزدیكانش قرار داد، بعد از عثمان علی (ع) زمام امور را به دست گرفت. از آن حضرت خواستند كه عطف به ماسبق نكند و كاری به گذشته نداشته باشد. كوشش خود را محدود كند به حوادثی كه از این به بعد در زمان خلافت خودش پیش می آید، اما او جواب می داد كه: «الحق القدیم لایبطله شی ء» حق كهن به هیچ وجه باطل نمی شود. فرمود به خدا قسم اگر با آن اموال برای خود زن گرفته باشند و یا كنیزكان خریده باشند باز هم آن را به بیت المال برمیگردانم. «فان فی العدل سعة و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق»[3] یعنی همانا در عدالت گنجایش خاصی است، می تواند همه را در برگیرد و در خود جای دهد، و آن كس كه بیمار است اندامش آماس كرده در عدالت نمی گنجد باید بداند كه جایگاه ظلم و جور تنگتر است. یعنی عدالت چیزی است می توان به آن به عنوان یك مرز ایمان داشت و به حدود آن راضی و قانع بود، اما اگر این مرز شكسته و این ایمان گرفته شود و پای بشر به آن طرف مرز برسد دیگر حدی برای خود نمی شناسد، به هر حدی كه برسد به مقتضای طبیعت و شهوت سیری ناپذیر خود تشنه حد دیگر می گردد و بیشتر احساس نارضائی می نماید.









    1. نهج البلاغه، حكمت، 437.
    2. حكمت، 437.
    3. نهج البلاغه، از خطبه 15.